سفر با یه همسفر پرانرژی
رپورتاژ : کلید رو توی قفل در می چرخونم و در رو باز می کنم. نگاهی به ساعت دیواری میندازم که انگار عقربه هاش روی ساعت 6 و نیم توقف کردن. بوی پنجشنبه تو خونه پیچیده؛ بویی شبیه کلافگی و خستگی آخر هفته. فکر می کنم این پنجمین پنج شنبه ای باشه که من اضافه کاری می کنم، شاید هم بیشتر. خسته روی مبل می افتم و تو عالم خواب و بیداری خودم رو تو هیبت یه روبات می بینم. ممکنه روزی همه ما تو این زندگی ماشینی تبدیل به ماشین بشیم؟ خاطره روزهایی که آخر هفته ها تنها یا با دوستان سفر می رفتیم، مثل حباب هایی از جلوی چشمام عبور می کنن و تو هوا می ترکن. تو همین حالم که یهو یه صدایی درونم نهیب میزنه: "سفر میتونه مثل همیشه حالت رو بهتر کنه؛ بجنب، یه...